امروز به این فکر می‌کردم که بعضی مکالمات ما اینگونه‌اند ؛ یک نفر بلند می‌شود و یک موضوع "مهم" را عنوان می‌کند. بعد نفر بعدی می‌گوید این موضوع در مقایسه با "آن" موضوع چیزی نیست، نفر بعدی می‌گوید خیر موضوع دیگری هست که "مهمتر" است و دیگران نمی‌خواهند ما به مهمترها فکر کنیم، بعد یکی یکی اهم و مهم را پیش می‌کشیم و برای اینکه باید به کدام موضوع توجه کنیم مبارزه می‌کنیم. گاهی هم بعضی تلاش دارند با پیش کشیدن لایه‌های زیر زیری بگویند دید زیرکانه‌تری دارند و حزم‌اندیش‌ترند. 

آخر چه می‌شود؟ توجه‌ها پراکنده می‌شود. نه به مهم می‌پردازند و نه به اهم. 


خب چون من عاشق سخنرانی‌کردن هستم، فکر کردم جمله‌ی زیر توی یک سخنرانی آتشین خیلی کوبنده خواهد شد : 


مهم بودن یک موضوع برای توجه کافی است. و این مسئله‌ی مهم، امروز توجه شما را می‌طلبد، اگرچه مهمترین نیست، اما هنوز "مهم" است. 


یا 


اینکه این مسئله مهمترین مسئله نیست، نباید آن را بی‌اهمیت جلوه دهد. بله؛ مهمترین نیست، اما هنوز "مهم" است! 


بعد بیا به جای "این مسئله" فکر کنیم چه چیزی می‌شود گذاشت.

به نظر شما چه چیزی؟ 


می‌خواهم یک موضوع باز کنم با عنوان "سخنرانی‌های لبخند" :)))) 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها